به همت امور قرآنی معاونت فرهنگی سازمان جهاد دانشگاهی استان گیلان
طرح «منظومه مهر » (نرجس؛ مادر حضرت مهدی (عج ))
همزمان با فرخنده میلاد حضرت مهدی(عج) در هفدهم اسفند ماه ۱۴۰۱ در هفتمین دوره از طرح «منظومه مهر » کاری از امور قرآنی معاونت فرهنگی سازمان جهاد دانشگاهی استان گیلان به بیان ابعاد شخصیتی مادر بزرگوار ایشان پرداخته شد.
نرجس؛ مادر حضرت مهدی (عج )
تو در کشور «روم» در اروپا به دنیا آمدی، نام تو نرجس است، تو دختر قیصر روم هستی، قرار است چند روز دیگر با پسر عمویت ازدواج کنی. در خواب میبینی که قصر نورانی شده است، هزاران فرشته به آنجا آمده اند. ناگهان دو بانو از آسمان می آیند. یکی از آنان مریم (ع) است، او به تو رو می کند و می گوید:« آیا این بانو را میشناسی؟ او فاطمه (س) دختر محمد (ص) است ».
فاطمه (س) به روی تو لبخند می زند.
اکنون که مسلمان شده ای به تو چنین گفته میشود:« به زودی سپاه روم برای مبارزه با لشکر اسلام میرود، گروهی از کنیزان همراه این سپاه میروند. تو باید لباس یکی از این کنیزان را بپوشی و خودت را به شکل آنها در آوری. در این جنگ مسلمانان پیروز می شوند و همه سربازان و کنیزان رومی اسیر می شوند، مسلمانان کنیزان ن رومی را برای فروش به بغداد میبرند. وقتی به بغداد برسی کسی به دنبال تو خواهد آمد و تو را نزد امام حسن عسگری (ع) خواهد برد ».
مدتی می گذرد، اکنون امام هادی (ع) می خواهد مقدمات ازدواج پسرش امام حسن عسکری (ع) را فراهم سازد، پس پیرمردی را که از شیعیان اوست به حضور می طلبد و به او می گوید:« تو همیشه مورد اطمینان ما بودهای. امشب می خواهم به تو ماموریتی بدهم تا همواره مایه افتخار تو باشد ». بعد از آن، نامهای را به کیسه ای که در آن ۲۲۰ سکه طلاست به او میدهد و از او میخواهد به بغداد برود، امام نشانههای کنیزی را به پیر مرد می دهد از او میخواهد تا آن کنیز را خریداری کند.
پیر مرد به بغداد میرود و مأموریت خود را انجام می دهد، او تو را پیدا میکند، سکه های طلا را تحویل می دهد و شما به سوی سامرا حرکت می کنید، وقتی به خانه امام هادی (ع) می رسی آن حضرت به استقبال تو می آید. سلام می کنی و جواب می شنوی. اکنون امام هادی (ع) به روی تو لبخند میزند و میگوید:« آیا میخواهی به تو بشارتی بدهم که چشمانت روشن شود؟ بدان که خدا به زودی به تو فرزندی میدهد که آقای همه دنیا خواهد شد و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد ».
اکنون امام هادی (ع) از خواهرش حکیمه میخواهد تا تو را به خانه خود ببرد و به تواحکام اسلام را یاد بدهد.
شب نیمه شعبان سال ۲۵۵ فرا می رسد، حکیمه به دیدار امام آمده است، نزدیک افطار است، او میخواهد به خانه خودش برود، امام به او میگوید:« - عمه جان! دلم می خواهد امشب پیش ما بمانی. امشب شبی است که تو سال هاست در انتظار آن هستی.
- منظور شما چیست؟
- امشب وقت سحر، فرزندم مهدی (عج) به دنیا می آید.
او نزد تو می آید و چنین میگوید:« امشب تو سرور همه زنان دنیا می شوی! تو مادر پسری می شوی که همه پیامبران آرزوی بوسه بر خاک قدم هایش را دارند. فرزند توست که برای اهل ایمان آسایش را به ارمغان میآورد و ظلم و ستم را نابود می کند ».
برداشتی آزاد از کتاب دوازده مادر، مهدی خدامیان آرانی
نظر شما :