منظومه مهر / حمیده(س )
حمیده(س )؛ مادر امام موسی کاظم(ع )
تو در کشور اندلس در اروپا زندگی میکنی که بعداً به نام کشور اسپانیا شناخته شد. خدا چنین تقدیر کرده است که تو به مقام مادری امام کاظم(ع ) برسی و شش امام شیعه از نسل تو باشند و چه افتخاری از این بالاتر و برتر!
امام باقر(ع ) تصمیم گرفته است تا مقدمات ازدواج پسر خود امام صادق(ع ) را فراهم سازد. کاروانی وارد شهر مدینه شده است، قلم تقدیر اینگونه رقم خورده است که تو را به عنوان «کنیز » به مدینه آوردهاند، ولی تو به این شهر آمدهای تا مایه افتخار اروپا شوی، همه کسانی که اهل اروپا هستند باید به خود ببالند که تو مادر شش امام هستی، آن مهدی موعود که همه چشم انتظار او هستند، از نسل توست...
تو از جنوب اروپا به مدینه آمدهای، راهی دور و دراز! در این مسیر هیچ مردی به تو نزدیک نشده است، این معجزهای بزرگ است، زیرا خدا تو را برای مقام مادری امام برگزیده است و تو از هر عیبی به دور هستی. خدا فرشتگانی را برای حفاظت از تو گماشته بود...
چقدر دیدار تو با امام باقر(ع ) زیبا بود! او میخواست برای پسرش امام صادق (ع ) زنی انتخاب کند، پس وقتی تو را دید پرسید: اسم تو چیست؟ تو پاسخ گفتی: «اسم من حمیده است »، حمیده به معنای «پسندیده » و «ستوده » میباشد. آن حضرت فرمود: «تو در دنیا و آخرت، ستوده و پسندیده خواهی بود ». آن لحظهای که به دنیا آمدی نام تو را «حمیده » نهادند، این اسم عربی است. گویا خانواده تو با فرهنگ عربی آشنایی داشتند و برای همین این نام عربی را برای تو برگزیدند. در آن روزگار مسلمانان قدرت اول جهان بودند و فرهنگ آنان در همه جا فرهنگ برتر قلمداد میشد. نامهای عربی در کشورهایی که در اطراف کشورهای مسلمان قرار داشتند، نامهای مقبولی بودند و همه دوست داشتند آن نامها را برای فرزندان خود انتخاب کنند. مراسم ازدواج تو با امام صادق (ع ) برگزار میشود و تو به خانه آن حضرت میروی. مدتی میگذرد اکنون تو حامله هستی، سال ۱۲۸ هجری است، تو همراه با همسرت به سفر حج میروی و مراسم حج را به جا میآوری، وقتی مراسم حج تمام میشود به سوی مدینه باز میگردی، پنج روز در راه هستید، به منطقه «ابوا » میرسید و در آنجا منزل میکنید. همان جا که قبر آمنه (مادر پیامبر ) در آنجاست.
عدهای از شیعیان همراه شما هستند، آنان در خیمه امام مهمان هستند، امام برای آنان صبحانه میآورد. همه سر سفره مینشینند تا همراه امام صبحانه میل کنند، در این هنگام زنی به در خیمه میآید و امام را صدا میزند. آن زن به امام میگوید: من از طرف همسر شما آمدهام، او شما را میطلبد.
امام از جا برمیخیزد و همراه آن زن میآید. مدتی میگذرد، امام به خیمه باز میگردد، رو به یاران خود میکند و میگوید: «خدا به من پسری عنایت کرد که از همه مردم روی زمین بهتر است ».
امام چقدر خوشحال است که خدا فرزندی همچون امام کاظم(ع ) به او عطا کرده است، تو هم سجده شکر به جا میآوری که مادر امام شده ای. شما چند روز در آنجا میمانید و سپس به سوی مدینه میروید، وقتی امام صادق(ع ) به مدینه میرسد به شکرانه ولادت فرزندش، سه روز مهمانی میگیرد و به مردم غذا میدهد.
چند روز میگذرد، یکی از شیعیان که نامش یعقوب است به دیدار امام صادق(ع ) میآید، یعقوب میبیند که امام دارد با نوزادی سخن میگوید، بعد از مدتی امام به یعقوب رو میکند و میگوید: «این فرزند من است، او امام بعد از من است. نزد او بیا و به او سلام کن ».
او جلو میرود و سلام میکند. امام کاظم(ع ) که اکنون نوزاد است لب به سخن می گشاید و جواب سلام او را میدهد و میگوید: «این چه نامی بود برای دخترت انتخاب کردهای؟ خدا این نام را دشمن میدارد، برو نام دخترت را عوض کن! ». یعقوب به فکر فرو میرود، خدا دختری به او داده است و او را «حمیرا » نامیده است، (حمیرا لقب عایشه است ).
اکنون امام صادق به یعقوب نگاهی میکند و میفرماید: «ای یعقوب! به سخن فرزندم گوش کن! نام دخترت را تغییر بده ». یعقوب یقین میکند که امام حتی در کودکی از خیلی چیزها با خبر است، او تصمیم میگیرد نام دخترش را تغییر دهد.
تو احکام دین را از شوهرت امام صادق(ع ) فرا میگیری، هرچه زمان میگذرد بر علم و دانش تو افزوده میشود تا آنجا که امام صادق(ع ) به زنان دستور میدهند تا نزد تو بیایند و احکام دین را از تو بیاموزند. برای مثال یکی از شیعیان نزد امام صادق(ع ) آمد و چنین گفت: ما میخواهیم به سفر حج برویم و نوزاد ما همراه ماست، چه کار بکنیم؟ امام در پاسخ گفت: به همسرت بگو تا نزد حمیده برود و از او سوال کند که چه کار باید بکند. پس به همسر آن شخص نزد تو آمد و تو به او یاد دادی که در این سفر چه کار باید بکند تا آن کودک نیز از ثواب حج بهرهمند شود.
برداشتی آزاد از کتاب دوازده مادر «آشنایی با زندگی مادران معصومین (ع )» دکتر مهدی خدامیان آرانی
نظر شما :